مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اقا زاده

کمر درد

سلام نی نی  اون تو چه خبر ؟ خوش میگذره؟ میبینم وقتی یه  خوراکی میخورم هی دست و پا میزنی  معلومه شکمویی و خوشت میاد بخور عزیزم تا  چاق چله شی  نمیدونم چرا روزها با اینکه کارای خونه را انجام میدم اذیت نمیشم ولی  شب که میشه به زود میتونم از سر جام بلند شم کمرم و زیر دلم وحشتناک درد داره  یه جایی خوندم که به خاطر اینکه جنین داره رشد میکنه اینجوریه و دیگه خیالم راحته و گرنه مامای تو خونه بهداشت ترسوندم و چیزهای ناجوری گفت که اصلا دوست ندارم در موردش صحبت کنم  هفته گذشته با یکی از  دوستان برای یه روز رفتیم بندر عباس و تو نستم یه چند تکه برات لباس بخرم دارم کم کم سیسمونیتو کامل میکنم ...
25 دی 1391

اخرین روزای هفته بیست و یک ( پنج ماهگی)

امروز اربعین  و ما همچنان طبق روزای عادی در خانه بسر میبریم اخه اینجا مراسم خاصی ندارن که بریم بیرون و شرکت کنیم  داره کم کم (چهار روز دیگه) به هفته بیست و یکم نزدیک میشم      جوجوم داره هر روز بزرگ وبزرگتر میشه و تکوناش هم بیشتر دیگه حسابی شیطون شده از الان معلومه با یه پسر شیطون طرفیم  خدا بهمون رحم کنه ...
14 دی 1391

اخرین روزای هفته بیست

سلام پسر گلم وای  اصلا باورم نمیشه که دوران بارداریم داره از نصف میگذره دیگه دارم ماه پنج را تموم میکنم . خدایا ممنونم که بارداری خوبی را پشت سر گذاشتم. تکونات خیلی بیشتر شده صبح زود که بلند میشم ابجی مهدیه را روانه مدرسه کنم تو هم بیدار میشی  نکنه بخوای از الان سحر خیز باشی وای وای چه کاره بدی  نی نی  که نباید صبح زود بیدار شه  یه صبحی که بیدار شده بودم وتو هم داشتی برای خودت تو شکمم قل میخوردی  اروم ابجی را صدا زدم دستشو بزار رو شکمم تا تکونتو حس کنه   ابجی مهدیه خیلی خوشش اومد  اما هنوز بابایی نتونسته تکوناتو  ببینه اخه تا میاد ببیننه تو  خجالت میکشی و دیگ...
13 دی 1391

وای خدا بخاطر همه چی نمیدونم چطور شکر گذار باشم دوشنبه بعد از اینکه زنگ زدم به ازمایشگاه و گفت جوابت اماده ست دلم گرفت  میترسیدم میترسیدم از اینکه برم و بگن جنینت مشکل داره اصلا جونی برام نموند تازه تمام مدارکو برداشته بودم خودمو برای همه چی اماده کرده بودم تا رسیدیم برام جونی نمونده بود ولی خدا با من بود و جواب ازمایشم خوب بود نمیدونید که چقده خوشحال شدیم من از خوشحالی داشتم میلرزید و پشت سر هم برای بابایت حرف میزدم  بعد از اینکه دیگه خیالمون راحت شد رفتیم سیسمونی  فروشی و  چند تکه  لباس با جیزهای دیگه به پیشنهاد ابجی مهدیه برات خریدم قربونت برم  نخ...
1 دی 1391

تعیین جنسیت

جوجوی کوچولی من چهار شنبه یکم اذر رفتم سونو که بهداشت برام نوشته بود تا رفتم نوبتم شد چون از قبل وقت گرفته بودم  تا رفتم خوابیدم رو تخت  تا دکتر دستگاه را گذاشت رو شکمم  مانیتور را هم برگردوند به طرفم و تمامی اجزای بدنت(قربون اعضای کوچولوت برم من)را نشونم داد از سر تا ستون فقرات که ماشالله صحیح و سالم بودی و مشکلی نداشتی و در اخر پرسید: بچه چندمته؟ منم گفتم دوم  گفت پسر یا دختر که جواب دادم دختر گفت اینم پسره خدا را شکر کردم که سالمی  برام مهم نبود جنسیتت فقط دعا میکردم سالم باشی خدایا شکرت ...
28 دی 1391

هفته چهاردهم

فردا  نوبت تست غربالگری و سونوی سلامت جنین دارم از شما چه پنهون شاید جنسیت هم مشخص شه. البته ناگفته نماند برام  جنسیت مهم نیس فقط انشالله صحیح و سالم باشه ولی دیگه تکلیف روشن میشه و میتونم  وقتی جنسیت مشخص شه رو اسمش فکر کنیم دختری یا پسر  هر چی باشی عزیز دلمون هستی ...
28 دی 1391

هفته سیزدهم

داره کم  کم محرم از راه  میرسه  پارسال تو همین ماه تو را از امام حسین خواستم  و نذر کردم که تا سال دیگه منم یه نی نی  سالم تو دلم داشته باشم و هیچ باور م نمیشه که تو محرم امسال 3 ماهه که دارم یه نی نی را تو دلم پرورش میدم خدایا ممنونم  
28 دی 1391

اخرین روزای هفته یازده

 دوشنبه رفتم دکتر گفت همه جی عالیه و برام ازمایش سلامت جنین نوشت و گفت اگه خواستی برو  وای کی میشه انشالله این چند ماه بگذره و بتونم تو را را در اغوش بگیرم  شبها که میخوابم تو را در اغوشم تصور میکنم که کنارم خوابیدی و دارم بهت شیر میدم   
28 دی 1391

هفته هشتم

عزیزم من هر چه هم ویار داشته باشم بازم راضیم برای داشتنت خیلی بی صبری کردم الان هر چه باشه  با جون و دل میپذیرم عزیز دل مامانی این هفته معده ام خیلی اذیتم میکنه نمیتونم حتی یه دل سیر اب بخورم زودی معده ام پر میشه و سوزش میگیره مجبور شدم برم پیش ماما گفت تنها راه حل خوردن شربت معده بعد از غذاست مجبورم دیگه  باید بخورم اخ خدا جون  بازم ممنونم ازت  
28 دی 1391

هفته دوازدهم

به پاس وجود عشقی دوباره و روحی تازه در درونم و به پاس تمام زیبایی های هستی و تمامی الطافی که پروردگار مهربانم به من ارزانی داشت ، طلوع دوباره ام را جشن می گیرم . تولدی دوباره از جنس نور ، عشق و تمامی زیبایی ها . و اینک تمام اندیشه ی من این است : آیا لایق این همه مهربانی محبت و عشق هستم ؟ آیا می توانم از پس مسئولیتی چنین خطیر برآیم ؟ آیا ..... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد